آنارشیا

!به یاد بوسه هایی که دیگر نیست

آنارشیا

!به یاد بوسه هایی که دیگر نیست

آنارشیا

بی نظمی اساسا یک قانون بشری است که مقاومت در برابر آن برابر بی نظمی محض است!

آخرین نظرات

جایی برای فراموشی....

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ


   ((...قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روسها به چکسلواکی  را فروپوشاند،قتل آلنده ناله های بنگلادش را محو کرد،جمگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند،کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود ،و غیره و غیره ،تا این که سرانجام همگان می گذراند همه چیز از یاد برود.))

داشتم ((کتاب خنده و فراموشی ))میلان کوندرا را می خواندم که صدای اعلان تلفن همراهم بلند شد.تازه فصل ۴ را تمام کردم بودم و پر از هیجان بودم برای فصل پنج .دستم را طرف تلفنم دراز کردم و آن روی صفحه لغزاندم.نوار اعلان را پایین کشید‌‌‌‌‌‌‌‌م :

((تعداد کشته های انفجار بغداد به ۲۹۲ رسید....))

خوب به من چه!با بی تفاوتی تلفن را پرت کردم آن طرف.کتاب را باز کردم و به خواندن ادامه دادم:

((قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روسها به چکسلواکی  را فروپوشاند،قتل آلنده ناله های بنگلادش را محو کرد،جنگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند،کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود ،و غیره و غیره ،تا این که سرانجام همگان می گذراند همه چیز از یاد برود....))

یک لحظه احساس کردم نویسنده اینجا منظورش از مردم دقیقا من است.یک لحظه احساس کردم که چشمان عزادارتمام خانواده های کشته شدگان  انفجار بغداد،روی من زوم شده.احساس کردم که تبدیل به خون آشامی شدم که به شکل بیرحمانه ای،روی صندلیی ‌ که روی جنازه های دشداشه پوش قرار گرفته نشستم و دارم باراحتی تمام کتاب میخونم و لذت میبرم.ولی وقتی که به اینجای کتاب میرسم،ناگهان چشمان خانواده های شهدا ی انفجار که  بر سر کشته شدگان شان زجه میزدند،به من خیره میشود.میترسم.به خودم می آیم.میپرسم:«من کجا هستم؟»دختر کی  جلوی رویم ظاهر میشود:«روی جنازه ی پدر من نشسته ای.»باورم نمی شود.دخترک با انگشت به زیر پایم اشاره میکند.سرم را آرام سمت زمین میچرخانم.ناگهان با جنازه ی مرد میانسالی روبرو میشوم که دمر غرق در خون روی زمین افتاده است.میترسم.میخواهم فرار کنم.فریاد بزنم.جیغ بکشم.اما نمی‌توانم.سنگینی نگاه ها رویم بیشتر و بیشتر میشود.تنها کاری که می توانم بکنم این است که در خودم فرو بروم و از خودم بپرسم که چه چیزی است که مرا اینگونه بی تفاوت و بی رحم کرده است؟ذهنم پر میشود از تصاویر اجساد روی هم افتاده .از اعضای قطعه قطعه شده و خون های زمین ریخته .تصویر خیابان های بغداد که با جنازه ها ی مردم کوچه و بازار سنگفرش شده اند...من... من.... من این تصاویر را جایی دیگری دیده ام.اما کجا؟

 ((جوان عراقی در محل انفجار های الکراده بغداد))

نوامبر سال قبل .پاریس.بله!اما...اما...انگار فرقی هست.اینجا مردم در سکوت روی زمین می افتند .حتی انفجار ها هم بی صداست!اپاریس اما شلوغ است.همه جیغ میکشند.رسانه ها گریه میکنند.همه هشتگ ها کارشان میشود طلب آرامش برای قربانیان.خودم را میزنم که از این سو به آن سو میدوم و برای قربانیان بی قراری میکنم.اما چرا؟چرا اکنون ساکت نشسته ام؟جوابی نمی یابم.نگاه ها را دیگر نمی توانم تحمل کنم.میترسم.

از کابوس رها میشوم.سراسیمه به دنبال تلفنم میروم و بار دیگر خبر را میخوانم:

((تعداد کشته های انفجار بغداد به ۲۹۲ رسید...))

میترسم.راستی تعداد کشته شدگان حملات پاریس چند نفر بود؟حتما بیشتر بوده که اکنون از تعداد کشته های انفجار بغداد متعجب نیستم.چند نفر بود؟....نه... نمی شود !تنها ۱۳۰نفر؟حتما بیشتر بوده!۲۹۲که از۱۳۰کوچکتر نمیشود!یا شاید....

بار دیگر خود را میان کشته شدگان الکراده می یابم.دیگر کسی به من خیره نمی شود.دخترکی روی جنازه ی پدر او نشسته بودم،در بغل مادرش کنار جنازه ی پدرش آرام نشسته است.تا چشم کار میکند بدن های تکه تکه شده و جنازه های خونین است...اما...اما چیزی طبیعی نیست.انگار خون های ریخته شده رقیق است. رنگ ندارد.گویی خون های عراقی از کثرت ریخته شدن،در قیاس با خون های فرانسوی ، کمرنگ شده اند.

پ.ن:

کتاب خنده و فراموشی
پدیدآورنده: میلان کوندرا، فروغ پوریاوری (مترجم)
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان - 13 اردیبهشت، 1385

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۸
س.ح. موسوی

نظرات  (۱)

عالی بود👏👏👏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی