آنارشیا

!به یاد بوسه هایی که دیگر نیست

آنارشیا

!به یاد بوسه هایی که دیگر نیست

آنارشیا

بی نظمی اساسا یک قانون بشری است که مقاومت در برابر آن برابر بی نظمی محض است!

آخرین نظرات
قبل از هرچیزی لازمه که بگم این وبلاگک ما یک روند شخصی داشت که باب میل دوستان نبود،به خاطر همین مصمم شدم که برم سراغ عناوین روشن فکر پسند که البته اون هم به دلایلی میسر نشد ؛تا این که اقای ترامپ خیلی محمود وار رای آورد و گفتم اصلن چه زمان بهتر از این حال؟لذا  به یمن این اتفاق فرخنده گفتیم با حال آناراشی و ((بی نظمی)) نزول رحمت بشیم که دوستان هم بپسندند و تعداد لایکمان سر به فلک بکشد انشالله! و اما اصل مطلب:
.
.
.
((ترامپینا!))
-استاد فهمیدید ترامپ رای آورد؟
_آره استاد بدبخت شدیم!
_(صدای الاغ)
استاد دستی به  سیبیلهایش میکشد و نگاه عاقل اندر سفیهی به دانش آموز سائل*میکند و میفرماید:
_شما چیکار به این کارا دارید؟بشینید درستون رو بخونید ...درس نمیخونید بجاش میرید اخبار این ملعونین رو پیگری میکنید؟من هم سن شما بودم تنها کسی رو که از بین آدمای دور و برم میشناختم امام خمینی بود از بس که سرم تو درس بود...خدا نور به قبر این بزرگ مرد بباره(سر تکان دادن با تاسف)...
_(صدای الاغ)
-کیه داره صدای الاغ در میاره؟
-استاد حالا به نظرتون کلینتون بهتره یا ترامپ؟
استاد  دستی بیش به سیبیلهایش میکشد
-فرقی نداره .گرگ شغال برادر زرده...این همشون سر تا ته یه کرباسن،همشونم این صهیونیسم های بین المللی و فراماسون ها دارن کنترل میکنن(باد به گلو انداختن)
_استاد گرگ زرد برادر شغاله!
استاد بی توجه ادامه میدهد
-اما به نظرم ترامپ بهتره،چون با توجه به شرایط پوپولیسم بین المللی بوروکرات های نیمه رسانای انگلستان وتاثیر باد های جنب حاره ای بر شرایط فیلیپین و قطع رابطه ی جولی و برد پیت و فروش ویلاشون و دوستی جولی با کلینتون و با توجه به این که کلینتون با ایران بدتره ترامپ گزینه بهتری برای ریاست جمهوری ایالات محتده امریکا میباشد.
بچه ها هاج و واج به استاد نگاه میکنند.استاد غرق در رویا خویشتن را رییس جمهور ایران میبیند در حالی که با ت.ع** ازدواج کرده و با جت شخصی اش در حال طی کردن سفر های استانی است و جمعیت عظیمی با شعار ((دسته گل محمدی جانم فدایت))در حال استقبال از اویند که...
-(صدای الاغ)
استاد خشمگین میشود و فریاد میزند
-کدم بزمجه الاغی داره صدای الاغ در میاره؟
یکی از بچه ها پاسخ میدهد:
-استاد صدای الاغ مش علی ه،چراهای اون ور کوه تموم شده اومده این ور گوسفنداشو چرا میده
-کنار کپر؟علفا دویست متر اونور تره!
کسی جوابی نمیدهد.استاد بی توجه به بچه ها و صدای الاغ،در رویاهای خویش فرو میرود و بازهم فرو میرود و باز هم...
*سائل:سوال کننده
**همون خانومی که یکی صداش زد«ترانه!»اونم گفت «زهر مار»
***خیلی از این که بچه هایی که تو کپر درس میخونند این قدر به روزند تعجب نکنید ،تکنولوژی همیشه از زندگی جلوتره!
البته پست هم یه جوری باید انتخابات آمریکا ربط پیدا می کرد دیگه:-/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۵
س.ح. موسوی

یک

خواستم از افاده های جنسی و بی شرمانه ی جنابان اردوی فلان نهاد بنویسم،نشد.خواستم بنویسم از ((حکایت سوختن رویاهای مریم))،نشد.خواستم داد بزنم از این  که کور نباشید در برابر ((فروشنده))گی ها،نشد.یعنی نیامد.یک چرایی سنگین روی دستم میآمد و نمیگذاشت قلم از کاغذ بردارم.ول هم نمیکرد تا قلم را ول نمیکردم...

شده ام یک توبره ی پر از فکر و اندیشه و مزخرف های خسته کننده دیگر.اینقدر پر شدم ام که گاهی حتی از فکر کردن هم حالم به هم میخورد!و این اصلا فاجعه ی کمی نیست!هر کسی نمیفهمدش...

خسته ی خسته ی خسته.انقدر که حتی حالا هم نمیدانم چه مرگم است که مثل یک مجنون نویسندگی افتاده ام به جان این چند صباح آینده و بنویس در بلاگ ...که چی بشه؟حالا چرا اینقدر لفظ قلم؟همین لفظ قلم بودن هم خسته کننده است. این را هم باید بالا آورد.توبره پر اتس،جا نمیشود.


دو

به خدا آدم گاهی بیشتر از نفس کشیدن یه شانه ی خالی میخواهد که سرش بسپارد به ان و یک دل سیر که نه،صد ها دل سیر بگرید.همین.همین.انتظار زیادی است؟با تو مردن...نه مرگ نه!مردن زیادی اروتیکش کم است!

اصلا چرا شانه ی معشوق باید انقدر برای من نحیف و ضعیف و زنانه باشد؟چرا یک شانه ی قوی مردانه نه؟اگر میخواستند ذهن به ظاهر عاشق ما را فیلم کنند،قطعا  برچسب بالای 18 سال میخورد!

خسته کننده نیست؟تهوع آور نیست؟ مستی عشق زمانی از ((بوسه زیبارویان)) هم شیرین تر بود و چه شیرینی دل نشینی...

              ((آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند     اشهی لنا و اهلی ممن قبلة العذارا))

سه

جایی خواندم که ((زمانی که نویسنده درون هر انسانی بیدار شود،وارد عصر ناشنوایی و فقدان درک جهانی میشویم))،و اکنون شده ایم موجودات خسته ای که فکر میکنیم نویسندگی یک هنر است و در وجودمان نوشتن را یک تمانای عاجزانه برای یافتن همان شانه ی خالی کرده ایم.

خسته کننده نیست این دنیای آشفته؟دنیایی که مقدس ترینِ اعمال وجودی انسان،عشق،شده یادگاری کم رنگی از قلم موهای نقاش های عاشق در موزه های تار عنکبوت گرفته.به خدا عشق طلا نیست!عشق آب است،هوا است ،خاک است!بدون عشق انسان میمرد،میشود عین ...عین خودش.


چهار

خستگی مسری ترین بیماری عالم بشری است.جنون عجیبی میاورد.اگر مبتلا شدید،فقط گریه کنید. فقط!

پ.ن.1:((این جمعه هم گذشت و غروب هم پا به پای من گریست...))

 



پ.ن.2:متن چرت و تند و تیزی بود.به بزرگی خودتان ببخشید.

پ.ن.3:((کجــــــــــــــایــــی؟بیا که من بمیرم از غم جدایی....))








۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۲
س.ح. موسوی

کاش هر شیش ماه یه بار انتخابات ریاست جمهوری داشتیم،اینطوری حداقل مسئولین برای چارتا رای هم که شده یکم بیشتر کار مردم رو راه مینداختند.

#خظعبلاط 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۷
س.ح. موسوی

قبل نوشت: آیا کسی این پست را خواهد خواند؟

نظر به  این که ما بسیار انسان شخیص و محترم و مصطلحا(!)لاکچری ای میباشیم،زمانی که در وبلاگ هیولای درون (که تنها به احترام نام هولدن کالفیلد و مرحوم مغفور جی.دی.سلینجر گهگاهی برای زنده نگاه داشتن یاد آن در گذشته سری به آن میزنیم) پستی سخیف مبنی بر یک ((بازی وبلاگی)) را مشاهده فرمودیم،دلمان نیامد که دعوت این پسرک_هولدن کالفیلد _را زمین بیاندازیم آن هم تنها به احترام مرحوم سلینجر.فلذا ما هم به این عمل خلاف عرف تنها برای دل شاد کردن بنده ای از بندگان خدا دست میازیم و مواردی را که با آن ها تابستان پربار(!)مان سرمینوماییم در ذیل این پاسخنامه ارایه میدهیم.وهمچنین جناب مستطاب حضرت rezvan azab را به این قرتی بازی مضحک دعوت مینوماییم.والسلام.

الف:چراغ جادو(همون فیلم های سینمایی)

۱_فاز خفن علمی تخیلی:((سولاریس))ساخته ی مرحوم تارکوفسکی.کارگردان که نیاز به معرفی ندارد و هر کسی ایشون رو نمی شناسه باید برود و  از نزدیک ترین پل عابر پیاده دست به خودکشی بزند!فیلمی که به بهترین شکل ممکن سرگشتگی انسان مدرن رو در مبارزه با سیر تاریخی جهان و ناکار آمدی سلاحی به نام علم رو در این مبارزه  نشون می ده. بر اساس داستانی از استانیسلاو لم.از معدود فیلم هایی که جناب راجر ایبرت لقب((great movie)) بهشون داده

فاز با کلاس کلاسیک:((داستان دوشهر))نسخه۱۹۳۵.داستانش که بر اساس داستان دوشهر چارلز دیکنزه.نمره اش از روتن تومیتوز صد از صده.رونالد کلمن هم توش بازی کرده.منم که دارم پیشنهادش میکنم.دیگه چه میخواهید عزیزان دل؟اصلن شما و اینهمه خوشبختی محاله!فقط حتما دقت شه که نسخه ۱۹۳۵ باشه.خیییلی مهمه!

۳-فاز گوگول مگول فانتزی:((هایل سزار!))فیلم جدید بردران کوئن بیشتر از این که فیلم باشد،یک رثای بلند در وصف سینما است.در وصف دوران طلایی هالیوود،دورانی که هالیوود را تا اوج برد و تصویری از آن را در همان اوج ثبت کرد و بعد هم از فرط خستگی با تمام وجودش سقوط کرد و چند نشانه از خود برای هالیوود مدرن به جا گذاشت.القصه هروقت  احساس کردید که حوصله فکر کردن ندارید و دوز فیلم خونتان آمده پایین،((هایل سزار!))بهترین انتخاب است.

۴_فاز((آریایی نیستی اگه نبینی)) وطنی:((هامون))استاد مهرجوئی....واقعا توضیح میخواید؟براتون متاسفم!

۵_و دیگران: سریال (( مردی در قلعه مرتفع)) رو از دست ندید.اون سریال خاک بر سری (!)هم که احتمالا میبنید دیگه .نیاز به ذکر نداره.ا گه سینما رو هستید لانتوری و ناهید  رو فراموش نکنید.خواب تلخ و ایستاده در غبار هم تو بخش هنر تجربه جدا دیدنی اند.

ب:مطبوعات(کتابها)

۱_«ده فرمان»کریستف کیشلوفسکی.نشر ماه ریز.

مورد احترام ترین کتابی که توی عمرم خوندم.این کتاب فقط به کتاب نیست،یه جورایی یه همصحبته.یه همدرد.انگار که صفحه صفحه ی کتاب،صفحه صفحه ی زندگی ماست که داره ورق میخوره.کیشلوفیکی که شاهکار سه گانه قرمز سفید آبی رو هم کارگردانی کرده،به علت تشابه زمانه ی نگارش این ده فیلمنامه با شرایط فعلی ایران،شاهکاری رو خلق کرده که برای خیلی از ما رنگ و بوی آشنایی داره.


۲_«هویت»میلان کوندرا.نشر ماهی.

میلان کوندرا رو اکثرا با کتاب«بار هستی» میشناسند.کوندرا نویسنده چیره دستیه و در عین حال بی رحم.شما در هویت مدت ها مجذوب قلم موجز و گیرای کوندرا میشید و از اینکه دارید یک داستان اصغر فرهادی گون! میخونید لذت خواهید برد اما ناگهان....!

کوندرا جدا نویسنده بی رحمیه!

۳_«سمفونی مردگان»عباس معروفی.نشر ققنوس.

از اون کتاب هایی که بعدش باید گفت:«داداش یه نخ سیگار داری؟»!اثر تحسین شده عباس معروفی و برنده بهترین رمان فلسفی سال ۲۰۰۱ از بنیاد ادبی سور کامپ.


۴_«تجدد آمرانه»تورج اتابکی.نشر ققنوس.

بچه تر که بودم،پدرم اصرار داشت که شنا یاد بگیرم.میگفت اگه شنا یاد نگیرم،یه روز میوفتم تو رودخونه و نیست و نابود میشم.اما من می ترسیدم.از غرق شدن؟شاید .شایدم نه.از این میترسیدم که زمین سفت زیر پام رو ول کنم و خودم بسپارم به آب.به آبی که میره و آدم به هیچ جایی توش بند نیست.

من توی آب نمیرفتم.یعنی هیچ وقت نرفتم تا این که یه روز بابام،منو که لب حوض بودم یهو انداخت تو آب، به گمون این که شنا یاد بگیرم.من هیچ وقت شنا یاد نگرفتم.

یه روزی هم یه ملتی بود که میترسید که سنت هاش رو ول کنه و بره تو دل دریای جهان مدرن.میترسید،خیلی،و بدتر که به این ترسش افتخار هم میکرد.خیلیا اما بدشون نمیومد که یه تنی به این آب مدرنیته بزنند.بعضی هاشون حتی شنا گرای ماهری شدند،اما این ملت هنوز که هنوزه میترسید.

این ملت یه شاه داشت.این شاه مدرنیته رو خیلی دوست داشت و دلش می خواست مردمش هم عین خودش باشند.اما مردم مقاومت می کردند.تا اینکه یه روز رضا اونا رو هل داد تو مدرنیته.خیلی ناگهانی.

اون ملت ملت مدرنی نشد.شایدم یه روزی بشه.شاید یه روزی منم شنا یاد بگیرم...

تجدد آمرانه نگرش تخصصی بر داستان غمگین و طولانی مدرنیته در ایران.از دستش ندید.

پوفففففف!

۵_ و دیگران: «دوزخ »دن براون.اگر اهل شعرید،«زمستان» اخوان ثالث بی نظیر است.



ج:بازی های همراه

بلد نیستم!:-|

د: موسیقی

پیش نویس:خدا رو شکر ما تو ایران قانونی به اسم کپی رایت نداریم وگرنه مجبور بودیم این بخش رو به بخش «ادامس موزی چی طعمی دوست دارم؟»تغییر میدادیم!

۱_«چه قد همه چی خوبه»! :جمله ای که بعداز شنیدن این 

آلبوم خواهید گفت.آلبوم فیلم فرانسوی حال خوب کن amilieتوسط دادامون یان تییرسن،از خوبای فرنگ.

۲_«لا لا لالا لالالا لالا...»:جمله ای که بعد از شنیدن این اثر بر لبان بخواهد بیامد.اثری تاثیر گذار از رضا کولقانی.برا من که کل تابستون رو کفاف میده.شما رو نمی دونم. 

۳_«»:جدیدترین آلبوم کاوه یغمایی هنوز منتشر نشده.اما هرچی باشه،کاوه یغمایی و کاوه یغمایی هم پسر کوروش یغمایی و کوروش یغمایی هم کوروش یغماییه.حتما آلبوم «منشور» رو بخرید و لذتش رو ببرید

ه:مستند

۱_((بولینگ برای کلمباین)) از مایکل مور.

جناب مور کمی گزنده حرف میزنند و گاهی هم میزنند جاده خاکی!اما در کل به خوبی توانسته اند که نشان دهند آن آرمان شهری که از ایالات متحده برای ما ساخته اند،آن قدر ها هم حیات طیبه در آن جاری نیست و هنوز وارث سنت های غرب وحشی است و این مستندشان(که احتمالا بهترین مستندشان هم باشد)  از این قاعده مبرا نیست.

۲_((میراث آلبرتا ۱ و ۲))از حسین شمقدری.

میراث آلبرتا جزو معدود مستند هایی است که از مدخل خود نخبگان به مساله فرار مغز ها پرداخته است.خود شمقدری دانشجوی شریف بوده و از فضای دانشجویی _نخبگی دور نیست،به همین علت مستندش مستند پخته ای از آب درآمده و با توجه به گرایش سیاسی شمقدری، مستند نسبتا بی طرف و عنادی در آمده که خود مساله نخبگان را بررسی کرده،نه حواشی و جو های دور و برش را.

۳_«من میخوانم شاه بشم»از مهدی گنجی.

این مستند بهترین توصیفات برای جامعه آب است که در میان آرزو های خود دست و پا میزند و فن  رهایی از این گرداب را نمی داند.این مستند برای من داستان استعدادهایی است که در جهل..... . این مستند برای من خیلی خیلی دردناک بود....میتوانید از این جا ببنید.

پایان!

پ.ن.۱:ببخشید که طولانی شد.هیچ وقت برام پیش نیومده بود که پیشنهادات خودم رو با دیگران در میون بزارم و دفعه اولم بود و بسییی ذوق زده.

پ.ن. ۲:لحن اول پست ناشی از مطالعه هم کنونی داستان بسا دلنشین((شازده احتجاب)) میباشد و چراغ جادو نیز نام اولیه سینماتوگراف در ایران است.

پ.ن. ۳:اگر هامون رو دیدید،باز هم ببنید.ارزشش رو داره.

پ.ن. ۴:

((من این حروف نوشتم چنان که غیرنداند   تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی))....

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۹
س.ح. موسوی

اگه تو دوران رضا شاه اینستاگرام بود،مردم با چادر و پوشیه عکس می‌گرفتند میذاشتند توش،بعدم کپشن میزدند که #حجاب_های_یواشکی

#خظعبلاط

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۳
س.ح. موسوی


   ((...قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روسها به چکسلواکی  را فروپوشاند،قتل آلنده ناله های بنگلادش را محو کرد،جمگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند،کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود ،و غیره و غیره ،تا این که سرانجام همگان می گذراند همه چیز از یاد برود.))

داشتم ((کتاب خنده و فراموشی ))میلان کوندرا را می خواندم که صدای اعلان تلفن همراهم بلند شد.تازه فصل ۴ را تمام کردم بودم و پر از هیجان بودم برای فصل پنج .دستم را طرف تلفنم دراز کردم و آن روی صفحه لغزاندم.نوار اعلان را پایین کشید‌‌‌‌‌‌‌‌م :

((تعداد کشته های انفجار بغداد به ۲۹۲ رسید....))

خوب به من چه!با بی تفاوتی تلفن را پرت کردم آن طرف.کتاب را باز کردم و به خواندن ادامه دادم:

((قتل عام خونین بنگلادش به سرعت خاطره هجوم روسها به چکسلواکی  را فروپوشاند،قتل آلنده ناله های بنگلادش را محو کرد،جنگ صحرای سینا باعث شد مردم آلنده را فراموش کنند،کشتار عمومی در کامبوج صحرای سینا را از ذهن مردم زدود ،و غیره و غیره ،تا این که سرانجام همگان می گذراند همه چیز از یاد برود....))

یک لحظه احساس کردم نویسنده اینجا منظورش از مردم دقیقا من است.یک لحظه احساس کردم که چشمان عزادارتمام خانواده های کشته شدگان  انفجار بغداد،روی من زوم شده.احساس کردم که تبدیل به خون آشامی شدم که به شکل بیرحمانه ای،روی صندلیی ‌ که روی جنازه های دشداشه پوش قرار گرفته نشستم و دارم باراحتی تمام کتاب میخونم و لذت میبرم.ولی وقتی که به اینجای کتاب میرسم،ناگهان چشمان خانواده های شهدا ی انفجار که  بر سر کشته شدگان شان زجه میزدند،به من خیره میشود.میترسم.به خودم می آیم.میپرسم:«من کجا هستم؟»دختر کی  جلوی رویم ظاهر میشود:«روی جنازه ی پدر من نشسته ای.»باورم نمی شود.دخترک با انگشت به زیر پایم اشاره میکند.سرم را آرام سمت زمین میچرخانم.ناگهان با جنازه ی مرد میانسالی روبرو میشوم که دمر غرق در خون روی زمین افتاده است.میترسم.میخواهم فرار کنم.فریاد بزنم.جیغ بکشم.اما نمی‌توانم.سنگینی نگاه ها رویم بیشتر و بیشتر میشود.تنها کاری که می توانم بکنم این است که در خودم فرو بروم و از خودم بپرسم که چه چیزی است که مرا اینگونه بی تفاوت و بی رحم کرده است؟ذهنم پر میشود از تصاویر اجساد روی هم افتاده .از اعضای قطعه قطعه شده و خون های زمین ریخته .تصویر خیابان های بغداد که با جنازه ها ی مردم کوچه و بازار سنگفرش شده اند...من... من.... من این تصاویر را جایی دیگری دیده ام.اما کجا؟

 ((جوان عراقی در محل انفجار های الکراده بغداد))

نوامبر سال قبل .پاریس.بله!اما...اما...انگار فرقی هست.اینجا مردم در سکوت روی زمین می افتند .حتی انفجار ها هم بی صداست!اپاریس اما شلوغ است.همه جیغ میکشند.رسانه ها گریه میکنند.همه هشتگ ها کارشان میشود طلب آرامش برای قربانیان.خودم را میزنم که از این سو به آن سو میدوم و برای قربانیان بی قراری میکنم.اما چرا؟چرا اکنون ساکت نشسته ام؟جوابی نمی یابم.نگاه ها را دیگر نمی توانم تحمل کنم.میترسم.

از کابوس رها میشوم.سراسیمه به دنبال تلفنم میروم و بار دیگر خبر را میخوانم:

((تعداد کشته های انفجار بغداد به ۲۹۲ رسید...))

میترسم.راستی تعداد کشته شدگان حملات پاریس چند نفر بود؟حتما بیشتر بوده که اکنون از تعداد کشته های انفجار بغداد متعجب نیستم.چند نفر بود؟....نه... نمی شود !تنها ۱۳۰نفر؟حتما بیشتر بوده!۲۹۲که از۱۳۰کوچکتر نمیشود!یا شاید....

بار دیگر خود را میان کشته شدگان الکراده می یابم.دیگر کسی به من خیره نمی شود.دخترکی روی جنازه ی پدر او نشسته بودم،در بغل مادرش کنار جنازه ی پدرش آرام نشسته است.تا چشم کار میکند بدن های تکه تکه شده و جنازه های خونین است...اما...اما چیزی طبیعی نیست.انگار خون های ریخته شده رقیق است. رنگ ندارد.گویی خون های عراقی از کثرت ریخته شدن،در قیاس با خون های فرانسوی ، کمرنگ شده اند.

پ.ن:

کتاب خنده و فراموشی
پدیدآورنده: میلان کوندرا، فروغ پوریاوری (مترجم)
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان - 13 اردیبهشت، 1385

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۹
س.ح. موسوی

((ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ ))


((نون سوگند به قلم و آنچه مى نویسند))


اینکه قرآن بخواهد به چیزی قسم بخورد،چیز کمی نیست.اگر قران به چیزی قسم خورد،یعنی خدا و پیغمبرش به آن قسم خورده اند که کم نیست.سوگند خدا نیز اگر راست نباشد ،سوگند که راست باشد؟وهمین کافیست که بیابیم شکوه و عظمت قلم راو شکوه وعظمت نوشتن را.نوشتن یک معبر است،معبری که قلم میتواند تهلیل گویان از آن بگذرد یا آنکه کفرگویان... .بگذریم.

ته تهش این که بنده از درون داشتم منفجر میشدم و برای ععدم انفجار این خودخویشتن ،به نوشتن روی آورده ام و اول کاری هم نمیدانم چه باید بنویسم.کلا پست اول خیلی مظلوم است. عین بابا آب داد است برای پست های بعد.و...هیچی دیگه!

پ.ن:بعدها به این پست بسیار خنده هاخواهم کرد:-)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۶
س.ح. موسوی